مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس نوشت: احمد با چشم‌هایی که مثل دو پیاله خون روی صورت خاک‌آلودش خودنمایی می‌کرد دنبال راهی بود که این فاصله را بپوشاند و آن‌قدر نخوابیده بود که موقع راه رفتن تلوتلو می‌خورد… مرحله پنجم عملیات شروع شد. همه‌چیز طبق طرح پیش می‌رفت. لودر و بلدوزرهای جهاد سازندگی و مهندسی […]

روایتی از شهید احمد کاظمی در عملیات رمضان / وقتی گلوله جای گلوله می‌خورد!

مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس نوشت: احمد با چشم‌هایی که مثل دو پیاله خون روی صورت خاک‌آلودش خودنمایی می‌کرد دنبال راهی بود که این فاصله را بپوشاند و آن‌قدر نخوابیده بود که موقع راه رفتن تلوتلو می‌خورد…

مرحله پنجم عملیات شروع شد. همه‌چیز طبق طرح پیش می‌رفت. لودر و بلدوزرهای جهاد سازندگی و مهندسی سپاه به همراه رزمنده‌ها جلو می‌رفتند. باید روبروی دژ خاکریز می‌زدند تا عراقی‌ها، نیروهای پراکنده‌شده در بیابان را نزنند. قرار شد نیروهای حاج همت از غرب دژ و نیروهای احمد از شرق آن زدن خاکریز را شروع کنند، ادامه بدهند تا در نزدیک اولین مثلث دژ، خاکریز را به هم وصل کنند. هوا که تاریک شد رانندگان نشستند پشت فرمان و تا خود صبح تمام‌وقت کار کردند.

فقط کسی از لودر پیاده می‌شد که زخمی و شهید شده باشد. صد متری در وسط دو خاکریز مانده بود که هوا روشن شد. تانک‌های عراقی در فاصله یک کیلومتری روبروی این صد متر باقی‌مانده آرایش گرفته بودند و به‌نوبت شکاف بین دو سد خاکی را می‌کوبیدند. در این یک تکه جا، گلوله جای گلوله می‌خورد. عراقی‌ها می‌دانستند اگر دو سر خاکریز وصل شود راه نفوذشان بسته می‌ماند. احمد با چشم‌هایی که مثل دو پیاله خون روی صورت خاک‌آلودش خودنمایی می‌کرد دنبال راهی بود که این فاصله را بپوشاند و آن‌قدر نخوابیده بود که موقع راه رفتن تلوتلو می‌خورد.طاقت ایستادن نداشت،بااین‌حال نمی‌توانست دست روی دست بگذارد.رفت سراغ بچه‌های زرهی و مهندسی.چند راننده لودر و بلدوزر را انتخاب کرد گفت کسانی را می‌خواهد که داوطلب شهادت باشند. احمد به فرمانده زرهی گفت دو سه تا نفربر بیار جلو روبروی عراقی‌ها با سرعت به چپ و راست حرکت کنند و گردوخاک راه بیندازند تا دید آن‌طرف کور بشه و بتونیم خاکریز رو به هم وصل کنیم.

ساعتی بعد یکی از راننده‌ها که حسابی خسته بود از حال رفت و از بالای لودر نقش زمین شد. کسی نبود جای او را پر کند. بچه‌ها جمع شدند دور او و آب به صورتش زدند. بهش روحیه می‌دادند و قربان صدقه‌اش رفتند تا با همان حال‌وروز دوباره نشست پشت فرمان. چند دقیقه بعد گلوله توپ کنار لودر خورد و آن را به آتش کشید. راننده خسته زخمی که شد به عقب فرستادنش. بقیه زدن خاکریز را ادامه دادند. نزدیک ۱۰ کیلومتر طول کل خاکریز بود که ۹۹۰۰ متر آن را در شب، ۸ ساعته زده بودند اما ۱۰۰ متر باقی‌مانده در روز ۵ ساعت طول کشید. با هر زحمتی بود بالاخره نزدیکی‌های ظهر دو سمت خاکریز به هم وصل شد. احمد نفس راحتی کشید و با به هم چسبیدن دوسر خاکریز جناح چپ منطقه کمی آرام شد.

این مطلب برگرفته از کتاب «مثل من و تو (زندگی‌نامه شهید احمد کاظمی)» به نویسندگی یحیی نیازی محقق و نویسنده مرکز اسناد و تحقیقات دفاع است که توسط نشر روایت منتشرشده است.

۲۳۲۳