مرداد سال ۱۳۶۷، هنوز یک هفته از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق نگذشته بود که متوهمی دیگر، با لشکرش این بار با سودای فتح ۴۸ ساعته تهران از مرز قصر شیرین وارد ایران شد. در آشفتگی و شوک پذیرش قطعنامه، درست زمانی که قرار بود در جبهه […]

فرصتی که برای جذب مخاطبان گریزان از دست رفت

مرداد سال ۱۳۶۷، هنوز یک هفته از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق نگذشته بود که متوهمی دیگر، با لشکرش این بار با سودای فتح ۴۸ ساعته تهران از مرز قصر شیرین وارد ایران شد.

در آشفتگی و شوک پذیرش قطعنامه، درست زمانی که قرار بود در جبهه غرب خبری نباشد، موج اخبار نگران کننده‌ای از آن سو می‌رسید. شهرهای قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام‌آباد غرب سقوط کردند و دشمن به نزدیکی کرمانشاه رسیده بود. در دورانی که رادیو تنها رسانه فراگیر بود، اخبار نیمروزی ساعت ۱۴ رادیو، یکی از مهم‌ترین منابع کسب خبر به شمار می‌آمد و در روزهای پر التهاب جنگ، دقایقی به ساعت دو بعد از ظهر، هیچ رادیویی خاموش نبود. اما در آن روز، دلهره و اضطراب را نوای یک ترانه به یک‌باره آرام کرد و غرور زخم خورده و خم شده ملی، قامت راست کرد. صدای مخملی بنان از رادیوی سراسری، ایران را مرز پُرگهر خواند و دوباره جان‌ها، آماده فدا شدن در راه ایران شدند.

روایتی وجود دارد که آن روز، مسئول پخش رادیو، نوار به محاق رفته تصنیف «ای ایران» را بدون هماهنگی، قبل از خبر ساعت ۱۴ پخش کرده است که البته بعد از آن با توجه با تاثیر و بازتاب اجتماعی آن، رییس وقت صدا و سیما هم این اقدام را تقدیر کرده است. چه این روایت درست باشد و چه این کار با هماهنگی انجام شده باشد، آن‌چه معلوم است، این حرکت و انتخاب هوشمندانه ناشی از موقعیت سنجی درست و به‌موقع و آرامش و همدلی ملی پس از آن، رخدادی است که تردیدی در آن نیست. اتفاقی که درآن زمان، کمترین فایده‌اش افزایش اعتماد عمومی به رسانه ملی بود.

سه دهه از آن دوران گذشته، در روزگاری وفاق اجتماعی متزلزل شده و شکاف طبقاتی، خط کشی‌های سیاسی، مشکلات معیشتی و تنش‌های حاصل از آن ملت را از مفهوم یکپارچگی و همدلی تهی کرده، درگذشت یک هنرمند بار دیگر این پیکره پاره پاره را گرد هم می‌آورد. گرچه همه‌گیری کرونا مانع از گردهمایی بزرگ می‌شود، اما انگار همه دوستداران مرحوم شجریان گرد هم آمدند. دوستدارانی که این بار از همه قشر و گروه و طبقه اجتماعی در آن می‌توان دید. شبکه‌های اجتماعی که چند سالی است صدای این جامعه چند صدایی است، به یکباره به تسخیر تصاویر و آواز این هنرمند درمی‌آید.

از آن‌ها که او را خسرو آواز ایران می‌دانند و ترانه تنهایی و خلوت‌شان، نوای بیداد و دستان است و به عشقش هزار دستانند، تا آنها که هنوز خوش‌تر می‌دارند که شجریان را در قامت قاری نوای وحی بدانند و از نوستالژی ربنای افطار روح‌شان جلا یابد، یا آنها که شاید نسبتی با آواز و ترانه‌های او ندارند و به خاطر آنکه او در دورانی بحرانی با خواسته سیاسی آنها همراه شده است، کلاه به احترام یاد او از سر بر می‌دارند. همه در این همدلی و همراهی کنار هم هستند و نتیجه این می‌شود که بر اساس یک پژوهش انجام شده در چند روز پس از آن واقعه، ویدئوهای محمدرضا شجریان، بیش از ۱۴۸ میلیون بار دیده شده و مطالب مرتبط با آن، بیش از ۵۹ میلیون لایک گرفته و بیش از یک‌میلیون ‌و ۲۳۰ هزار کامنت داشته است. این موضوع بار دیگر نشان داد علیرغم گسستگی اجتماعی و گرفتاری و فشارهای روز افزونی که جامعه در حال تحمل آن است، هنوز هم هنر و فرهتگ، علیرغم سلایق متنوع و متکثر در جامعه می‌تواند در بزنگاه حساس وفاق و همبستگی بوجود آورد و زخم‌های ناشی از این از هم گسیختگی اجتماعی را اگر نه درمان که کمی التیام بخشد.

افسوس که در دورانی که نیاز به بهره‌گیری بیشتر از پتا‍‍نسیل‌های موجود برای ایجاد هبستگی اجتماعی هستیم، رسانه ملی که سهمش از بودجه عمومی از سایر نهادهای فرهنگی بیشتر است، فرصتی را که می‌توانست برای همراه شدن با مخاطبان گریزان بهره برد، به فنا می‌دهد. واکنش رسانه ملی در برابر خبر درگذشت محمدرضا شجریان که در درجه نخست با معیارهای سنجش خبری، واجد اکثر ارزش‌های خبری است، در بخش‌های مختلف خبری شبکه‌های مختلف هیچگاه به جایگاه خبر سوم هم نمی‌رسد و شگفت این‌که در تنها گزارش خبری تولید شده برای خواننده‌ای در حد و اندازه محمدرضا شجریان، هیچ صدایی از آوازهای او نمی‌شنویم.

فرصتی که رسانه ملی از دست داد و بار دیگر بر فاصله خود با مخاطب این روزها افزود و به جای آن، رسانه‌های فارسی‌زبان رقیب با ارائه بسته‌های خبری متنوع از این خبر، برای جذب و همراهی و جلب اعتماد مخاطب در آن چند روز به غایت بهره بردند.

۵۷۵۷