سردار محمد جعفر اسدی به خبرآنلاین گفت: من از تهران تا دمشق خیلی وقت ها با ایشان همسفر بودم ،بارها می شد از تهران تا دمشق ایشان حتی یک آب یا چای نمی خورد و دائم سرش در قرآن بود جواد مرشدی:سردار سلیمانی فردی مردم محور و فرا جناحی بودند و همواره خواست شان این […]

سه خاطره شیرین با حاج قاسم سلیمانی/نامه سردار سیستانی اشک سردار سلیمانی را درآورد/چرا رهبری به سردار سلیمانی دستور داد رهبر اشرار را آزاد کند؟

سردار محمد جعفر اسدی به خبرآنلاین گفت: من از تهران تا دمشق خیلی وقت ها با ایشان همسفر بودم ،بارها می شد از تهران تا دمشق ایشان حتی یک آب یا چای نمی خورد و دائم سرش در قرآن بود

جواد مرشدی:سردار سلیمانی فردی مردم محور و فرا جناحی بودند و همواره خواست شان این بود که بین مردم و حکومت وفاق برقرار باشد.حاج قاسم از ابتدای جنگ در جبهه ها و عملیات های مهم حضوری فعال داشت و از فرماندهان موفق دفاع مقدس بود ،وی به محض پایان جنگ بی درنگ به استان سیستان ، کرمان و کویر رفت و به مبارزه با اشرار پرداخت و در نهایت با راهکارهای خاص خود توانست ریشه اشرار را در آن مناطق بخشکاند. سومین سال شهادت سردار دل ها را بهانه ای برای گفت و گو با دوست صمیمی و همرزم وی قرار دادیم و از وی خواستیم فارق از مسائل سیاسی بخشی از خاطرات خود با حاج قاسم را برایمان بگوید. گقت و گوی «خبرآنلاین» با سردار محمدجعفر اسدی فرمانده اسبق مستشاران نظامی ایران در سوریه و فرمانده پیشین نیروی زمینی سپاه را بخوانید:

در سالگرد شهید سلیمانی هستیم و می خواهیم خاطرات خود را به‌عنوان هم رزم و دوست خوب این شهید بزرگوار و فردی که حداقل در ۱۹ عملیات دفاع مقدس حضور داشته، برای ما و مخاطبین بگویید؟

در کوران جنگ آقای شهید قاسم سلیمانی به مکه مشرف شدند . حدودا سال ۶۳ یا ۶۴ بود. من هم همان سال عازم مکه بودم و از آن‌جایی که ما با لشگر ایشان زیاد مراوده داشتیم با بچه های لشگر ایشان هم خداحافظی کردیم و گفتم من نیز به مکه می روم. یک شهید بزرگواری داشتند به نام آقای قاسم میرحسینی که از بچه های سیستان بود. ایشان گفتند فلانی اگر ممکن است یک نامه بنویسم و شما آن را به دست قاسم برسانید،گفتم به شرطی که بتوانم ایشان را پیدا کنم، چون نمی دانم ایشان را می توانم پیدا کنم یا نه.

یعنی در مکه ایشان را پیدا کنید؟

بله چون ایشان قبل از من رفته بودند، به هر حال ایشان نامه را نوشتند.

شما را در جریان محتوای نامه گذاشتند؟

خیر، من نمی دانم ایشان چه نوشتند چون در پاکت بود. به هر حال نامه را دادند و من بردم و از قضا ایشان را زود پیدا کردم. رفتم به هتلی که ایشان ساکن بود و نامه را به قاسم دادم. گفت این چیست؟ گفتم این نامه را آقای قاسم میر حسینی داده اند. ایشان با یک ولعی نامه را باز کرد و شروع به خواندن کرد. فکر می کنم به سطر دوم نامه رسیده بود که اشک از چشم ایشان جاری شد، به اواسط نامه که رسید هق هق گریه ایشان بلند شد.تا آخر نامه به اندازه دو روضه کامل آقا ابالفضل العباس یا حضرت علی اکبر ایشان اشک ریخت. علت اینکه این خاطره را گفتم از این جهت بود که ایشان واقعا با اخلاص با برادرانی که کار می کرد رفتار می کرد. نمی دانم شما گاهی در کلیپ هایی که پخش می شود دیده اید یا خیر؛ مثلا علاقه ایشان به شهید احمد کاظمی مثال زدنی است که می گوید من دلم می خواهد همه عمرم را بدهم تا یکبار دیگر صدای احمد را بشنوم. در رفاقت داری ایشان نمونه هایی با خود بنده حقیر وجود دارد که از تعریف آن ها معذورم ولی من دیدم که ایشان وقتی با کسی رفاقت می کرد بالاتر از آن ها بود، ولی تا پای جان رفاقت می کرد.

شما از متن نامه مطلع نشدید؟

نه ،اصلا نمی دانم چه نوشته بود و ایشان چه خواندند که اینجور اشک ریختند. در مکه و ایام حج، اعمال سنگین است و همه در فکر اعمال حج خود هستند نمی دانم این نامه چطور ایشان را از اعمال بیرون کشید و در عالمی برد که ایشان اینطوری هق هق گریه شان بلند شد.

شما در سفرهای برون مرزی هم با ایشان همسفر بوده اید ،خاطره ای از این سفر ها هم دارید؟

بله من از تهران تا دمشق خیلی وقت ها با ایشان همسفر بودم ،بارها می شد از تهران تا دمشق ایشان حتی یک آب یا چای نمی خورد و دائم سرش در قرآن بود و بعضا زیر خطوط، خط می کشید و علامت گذاری می کرد، یعنی پیدا بود که آیات مورد نظر را جمع آوری می کردند تا بروند سر فرصت، جایی بنشینند و از آن جاهایی که علامت گذاری کرده بهره های خاص خود را بگیرد. من کمتر کسی را دیده ام که آن قدر با قرآن مانوس باشد و آنقدر از قرآن با دقت بهره بگیرد. خیلی وقت ها هم در صحبت های ایشان پیدا بود که استناد ایشان به آیات قرآن است.

سه خاطره شیرین با حاج قاسم سلیمانی/نامه سردار سیستانی اشک سردار سلیمانی را درآورد/چرا رهبری به سردار سلیمانی دستور داد رهبر اشرار را آزاد کند؟

شما در نبرد با داعش هم حاج قاسم را همراهی کردید؟

بله من تقریبا دو سال در سوریه در خدمت ایشان بودم.

ایشان بعد از جنگ، قائله سیستان را جمع و دست اشرار را کوتاه کردند، اطلاع دارید از چه راهکاری استفاده کردند که توانستند سیستان را به آرامش برسانند؟

این قائله هایی که در کشور ما درست شده یک دو تا ده تا نیست و خیلی زیاد است. از همان روزهای اول پیروزی انقلاب این سفارتخانه هایی که حالا یکی از آن ها را دانشجویان رفتند گرفتند و این همه بساط درست کردند، همگی در این قائله ها دست اندر کار بودند، از جنگل های شمال تا خلق عرب ،خلق مسلمان ،کومله ،خلق دموکرات، خوانین فارس و سیستان و بلوچستان و هر جای دیگر و حتی خیابان های تهران، علیه این انقلاب کار شد. وقتی جنگ شد، ایشان وارد جبهه شد، جنگ که تمام شد حاج قاسم یک روز استراحت نکرد و بلافاصله رفت به استان هرمزگان ،استان سیستان و بلوچستان ، استان کرمان و حتی تا استان یزد و کویر، همه این مناطق را ایشان زیر پوشش داشت و با هلی کوپتر، با ماشین و هر وسیله ای اشرار را دنبال می کرد.

سوال من در مورد راهکار ایشان در ختم این قائله است .

حاج قاسم از سه راه اشرار را دنبال می کرد، یک راه برخورد مسلحانه، راه دوم نیز با صحبت و نصیحت بود که موفق شدند عده ای مسلح که به کوه ها پناه برده بودند، مجاب کرد داوطلبانه اسلحه ها را کنار گذاشتند و با شهید سلیمانی بیعت کردند. البته در این باره فیلمی هم وجود دارد. راه سوم هم این بود که با فریب، آنان را دستگیر می کرد. ایشان با این سه راه، ریشه اشرار را در منطقه خشکاند.

در مورد این راهکار ها خاطره ای هم دارید ؟

یکی از خاطراتم به نقل از خود ایشان این است که گفتند وقتی من «عیدوک بامری» را دستگیر کردم خیلی خوشحال شدم و به تهران آمدم و رفتم محضر آقا و گفتم من عیدوک بامری را گرفته ام ،(عیدوک بامری در آن زمان یک کسی بالاتر از ریگی بود ) آقا خیلی خوشحال شدند و گفتند بارک الله چجور ایشان را گرفتی گفتم ما توانستیم به ایشان امان بدهیم بیاید و بعد دستگیرش کنیم، آقا فرمودند امان دادید و گرفتید و من عرض کردم بله راهی نبود. فرمودند حق نداشتید بگیرید. وقتی یک پاسدار به کسی امان می دهد دیگر حق ندارد او را بگیرد، بروید همین امروز وی را آزاد کنید. گفتم عیدوک بامری این همه جنایت و بچه های را شهید کرده، فرمودند ولی شما به ایشان امان داده اید، ایشان تعریف کردند که در نهایت رفتم کرمان و گفتم آقای بامری، دستور حضرت آقا این است که شما را آزاد کنیم و بروید. بامری گفت یعنی چه می خواهید من بروم و بعد از پشت من را با تیر بزنید؟ گفتم نه ما مقلد مقام معظم رهبری هستیم و مرجع تقلید ما گفتند شما حق نداشتید این گونه آقای بامری را دستگیر کنید، بگذارید برود. ولی بدان اگر بروی و شرارت کنی بعد از این سرو کارت با من است و اگر شرارت نکردی بعد از این دیگر شما عفو شده آقا هستید. حاج قاسم می گفت ایشان باور نمی کرد ولی وقتی سماجت ما را دید، دیگر رفت و بعد هم که با نیروها درگیر شد، عدالت در باره اش به اجرا درآمد و به مجازات مرگ رسید. منظور این است که ایشان آنقدر مطیع آقا بودند که وقتی یک مزدوری با این خباثت را می گیرد رهایش می کند.

بیشتر بخوانید:

۲۱۶۲۱۲